تحولات لبنان و فلسطین

نبودن حدیث غدیر در نهج ‏البلاغه هرگز بدان معنا نیست که امام علیه ‏السلام به آن احتجاج نکرده یا شریف رضی درباره صدور آن شکّ و تردیدی روا داشته است.

چرا حدیث غدیر در نهج البلاغه نیامده است؟

می دانیم که پیامبر عموم مسلمانانی را که همراه او از حجة ‏الوداع باز می‏گشتند در یک بیابان بی‏ آب و علفی گرد آورد و از همه حاضران زیر آفتاب سوزان برای امیرالمؤمنین بیعت گرفت. بنابراین، صدور حدیث غدیر در چنان فضا و موقعیتی سبب شد که همگان آن را بشنوند و به حافظه بسپارند و برای آیندگان بازگو کنند. در نتیجه، بنا بر تتبّع مؤلّف الغدیر دست کم یکصد و ده تن از صحابه از جمله سه خلیفه اوّل و هشتاد و چهار تن از تابعین آن را نقل کرده ‏اند(1).
پس از تابعین نیز قریب به اتفاق عالمان شیعه و اهل سنّت نسل به نسل با سند پیوسته آن را نقل کرده ‏اند(2). حتی بسیاری از عالمان شیعه و سنّی درباره حدیث غدیر و طرق آن کتابی مستقل فراهم آورده‏ اند. ابو جعفر محمّد بن جریر طبری (م 310ق)، ابن عقده (م 333ق)، شمس الدین محمّد بن احمد ذهبی (م 748ق) و شمس الدین محمّد بن محمّد جزری دمشقی نامدارترین این مؤلّفان از میان سنّیان و شیعیان غیر امامی هستند(3).
بنابراین، حدیث غدیر به چنان تواتری رسید که به گفته استاد محمّد تقی شریعتی می‏ توان گفت: «حدیثی متواتر مثل حدیث غدیر نیست»(4).
احتجاج امیرالمؤمنین در برابر مخالفان
پس از وفات رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله و داستان سقیفه بنی ساعده که جانشینی پیامبر صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله و زعامت جامعه مسلمانان از مسیر درست و حقیقی خود منحرف گشت(5)، امام بارها چه در برابر مخالفان و چه در جمع دوستان و هواداران خود از ربوده شدن حقّش سخن گفته و بر سزاوارتر بودن خود از دیگران برای زمامداری جامعه اسلامی استدلال و احتجاج کرده است. بخشی از این استدلال ها در مجموعه سخنان آن حضرت موسوم به نهج ‏البلاغه انعکاس یافته است. اینک به پاره ‏ای از آن استدلال ها اشاره می‏ شود:
از این امّت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان داشت، و هرگز نمی‏ توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمّد صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان
1ـ در خطبه دوم در وصف خاندان پیامبر و بیان مقام ممتاز و بی‏مانند آنان می‏ گوید(6):
«راز پیامبر بدانها سپرده است، و هر که آنان را پناه گیرد به حق راه برده است. مخزن علم پیامبرند و احکام شریعتِ او را بیانگر. قرآن و سنّت نزد آنان در امان. چون کوه افراشته، دین را نگهبان، پشت اسلام بدان ها راست و ثابت و پابرجاست».
آن‏گاه چنین ادامه می‏دهد:
«از این امّت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان داشت، و هرگز نمی‏ توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمّد صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، بدیشان پیوندد. حقّ ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان(7)».
2ـ در خطبه سوم که به «شقشقیه» معروف است، از رویدادهایی که بر سر جانشینی رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله پیش آمد شکوه و از خلیفگان پیش از خود و رفتار آنان و آثار سوء زمامداری ایشان، انتقاد می‏ کند و از شایستگی های خود برای زمامداری جامعه اسلامی سخن می‏ گوید. در آنجا به صراحت از حقّ موروثی خود یاد می‏ کند و می‏ گوید: «اَری تُراثی نهبا»؛ یعنی میراثم را می‏ دیدم که به غارت می‏ برند(8).
3ـ در آغاز خطبه چهارم باز درباره مقام و موقعیت اهل بیت و نقش آنان در راهنمایی مردم سخن می‏ راند و می‏ گوید:
«به راهنمایی ما از تاریکی درآمدید، و به ذروه برتری درآمدید. از شب تاریک برون شدید(9)».
4ـ در خطبه ششم از حقّ پایمال شده خود چنین سخن می‏گوید:
«به خدا سوگند، پس از رحلت رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله تا امروز پیوسته حق مرا از من باز داشته‏ اند، و دیگری را بر من مقدّم داشته ‏اند(10)».
5ـ در بخشی از خطبه بیست و ششم ضمن ایراد سخنانی شبیه به آنچه در خطبه شقشقیه آمده می‏ فرماید:
«ناچار خار غم در دیده شکسته، نَفَس در سینه و گلو بسته، از حقّ خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایی نوشیدم(12)».
6ـ در خطبه پنجاه و هفتم ضمن پیش‏بینی حوادثی که پس از وی روی می‏ دهد، از سبقت جستنش از همه در ایمان و هجرت سخن می‏ گوید(13).
7ـ چون خبر سقیفه به امام رسید فرمود:
«انصار چه گفتند؟ گفتند: سخن آنان این بود که از ما امیری و از شما امیری. فرمود: چرا بر آنان حجّت نیاوردید که رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله سفارش فرمود با نیکوکارانِ انصار نیکی کنید، و از گناهکارانشان درگذرید؟گفتند: در این چه حجّتی است؟ فرمود: اگر امارت از آنان می‏بود، سفارش آنان را کردن، درست نمی‏ نمود. سپس پرسید: قریش چه گفتند؟ گفتند: حجّت آوردند که آنان درخت رسولند. فرمود: حجّت آوردند که درختند [و خلافت را بردند و خاندان رسول را که] میوه ‏اند تباه کردند(14)».
8ـ چون خواستند با عثمان بیعت کنند امام فرمود:«می‏دانی که سزاوارتر از دیگران به خلافت منم. به خدا سوگند [بدانچه کردید] گردن می‏ نهم، تا وقتی که مرزهای مسلمانان ایمن بُوَد و کسی را جز من ستمی نرسد. من خود این ستم را پذیرنده ‏ام و اجر چنین گذشت و فضیلتش را چشم می‏ دارم، و به زر و زیوری که در آن بر هم پیشی می‏ گیرید دیده نمی‏ گمارم(15)».
9ـ در خطبه نود و سوم از فتنه‏ ها و از جمله فتنه بنی امیه سخن می‏ گوید و در دنباله آن می‏ فرماید: «ما اهل بیت از آن فتنه در امانیم، و مردم را بدان نمی‏ خوانیم(16)».
10ـ در خطبه نود و چهارم سخن را در وصف پیامبران به پیامبر خاتم صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله می‏ کشاند. آن‏گاه می‏ گوید:
«فرزندان او بهترین فرزندانند، و خاندانش نیکوترین خاندان، و دودمان او بهترین دودمان. در گرداگرد مکّه روییدند، و در کشتزار بزرگواری بالیدند. شاخه‏ هایشان بلند و سر به آسمان کشیده است و دست کسی به میوه آن نارسیده(17)».
11ـ درباره منزلت اهل بیت در جایی دیگر می‏ گوید:
«درهای حکمت الهی نزد ما اهل بیت گشوده است؛ و چراغ دین با راهنمایی ما افروخته است...(18)».
علاوه بر موارد مذکور ملاحظه می‏شود که در نهج ‏البلاغه در مواضع متعدّد هم مقام ممتاز اهل بیت علیهم‏ السلام بیان شده است و هم سزاوارتر بودن و اولویت اهل بیت و از جمله شخص امیرالمؤمنین به امر خلافت. برای اثبات مطلب اخیر نیز به سه اصل استدلال شده است: یکی وصایت و نص رسول خدا صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله . چنان که در خطبه دوم صریحا درباره اهل بیت می‏فرماید: «و فیهم الوصیةُ و الوراثةُ»؛ یعنی وصیت و وراثت رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله در میان آن هاست. دوم لیاقت و فضیلت امیرالمؤمنین علیه ‏السلام و سوم نزدیکی نسبی و روحی امام با پیامبر اکرم صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله (19). با آنکه عبارت «فیهم الوصیة و الوراثة» به مضمون و نتیجه حدیث غدیر اشاره دارد، امّا استدلال به حدیث غدیر در هیچ جای نهج‏ البلاغه به چشم نمی‏ خورد. از همین رو، این پرسش به ذهن برخی خطور کرده است که:
چرا امام در نهج ‏البلاغه از آن حدیث سخن نمی‏ گوید و بدان استدلال نمی کند؟
به نظر ما هر کس مقدمه شریف رضی، مؤلّف نهج ‏البلاغه را بخواند پاسخ این پرسش را خواهد یافت. برای اینکه مقصود خود را روشن‏ تر کند لازم می‏ بیند بخش هایی از آن مقدمه را در این جا بیاورد:
«تنی چند از دوستان و برادران [... ]خواستند تا کتابی بپردازم و گزیده سخنان مولی امیرالمؤمنین علیه ‏السلام را در آن فراهم سازم. گفتارهایی از همه فنون و مجموعه‏ ای از همه گون: از آداب و پند، یا نامه یا خطبه ‏های کوتاه و بلند، که می ‏دانستند چنین کتاب طراز فصاحت خواهد بود، و پیرایه بلاغت، [...] چه امیر مؤمنان علیه ‏السلام سرچشمه فصاحت است و آبشخور بلاغت. [...] و من پذیرفتم که این کار آغاز کنم، و دیدم که سخنان امام بر محور سه مضمون است [...]: خطبه و فرمان، نامه به این و آن، حکمت و اندرز [برای پند پذیران]. به توفیق خدا به کار پرداختم و نخست خطبه ‏های اعجاب ‏انگیز، پس نامه‏ های دلاویز، سپس سخنان کوتاه و حکمت‏ آمیز را فراهم ساختم. [...] و توانَد بود که در این گردآوری، نخستین بار گفتاری گزیده آمده است. سپس زمانی بر آن گذشته و پاره ‏هایی از آن دوباره نوشته شده، چنین کار از روی غفلت بوده است نه قصد، و از روی فراموشی است نه عمد. با این همه دعوی نمی‏ کنم که همه سخنان امام علیه ‏السلام را فراهم آورده‏ ام، و آنچه در این سو و آن سو بود گرد کرده‏ ام و چیزی را از دست نداده ‏ام، بلکه دور نیست آنچه به دستم نیامده بیش از این باشد که به من رسیده، و آنچه در کمند جستجو افتاده کمتر از آن باشد که رمیده. امّا بر من بود که کوشش خود به کار برم، و تا آنجا که می‏ توانم این سخنان را فراهم آورم که خدای بزرگ راه می‏ گشاید و راهنمایی می‏ نماید(20)».
بنابراین، نهج ‏البلاغه به اعتراف مؤلّف و گردآورنده آن، همه سخنان امام را در بر ندارد. از همین رو تاکنون بر این کتاب تکمله‏ ها و مستدرک هایی نوشته ‏اند.(21)
ثانیا ؛ نهج ‏البلاغه به سبک و سیاق کتب حدیث تدوین نشده است تا انتظار داشته باشیم احادیث معتبر باب یا ابواب خاصّی را بی ‏کم و کاست در خود فراهم آورده باشد، بلکه این کتاب، چنان که از نام آن نیز پیداست، با نگاه ادبی و بلاغی فراهم آمده است تا به گفته مؤلّفِ سخن‏ شناسش طراز فصاحت و بلاغت باشد و عربیّت را بها افزاید.
ثالثا بعید نیست که چون بیشتر مدّعیان خلافت به قرابت و خویشاوندی با رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله تمسّک می‏جسته ‏اند، امام نیز در خطابه ‏هایش به قرابت نسبی بیشتر از نص تکیه و استدلال کرده باشد.
احتجاج امیرالمؤمنین علیه ‏السلام به حدیث غدیر:
با توجه به آنچه یاد شد، نبودن ذکر صریح حدیث غدیر در نهج ‏البلاغه هرگز بدان معنی نیست که امام برای اثبات بر حق بودن خود به این حدیث استدلال و احتجاج نکرده است، بلکه از مطالعه و بررسی منابع حدیثی و تاریخی بر ما معلوم می‏شود که امام بارها در برابر مخالفان و احیانا در برابر مردمی که در حجة الوداع نبوده و حادثه غدیر را به چشم خود ندیده بودند، برای اثبات ولایت خود به حدیث غدیر استدلال کرده و حاضران و ناظران آن حادثه را به شهادت فرا خوانده است؛ برای نمونه موارد زیر را می‏ توان یاد کرد:
1ـ در روز شوری به سال 23ق. وقتی عمر خلافت را میان شش تن به شوری وا نهاد، بنا به نقل ابوالطفیل عامر بن واثله که بر در ایستاده بود، علی علیه ‏السلام بر یک یک مناقب خود از حاضران اقرار گرفت و از جمله در مقام احتجاج به اعضای شوری گفت: «شما را به خدا سوگند می‏دهم آیا در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله درباره ‏اش گفته باشد «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه. اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره. لیبلّغ الشاهدُ الغائبَ»؟ حاضران گفتند: نه».(22)
2ـ امیرالمؤمنین علیه ‏السلام وقتی شنید مردم سخن او را مبنی بر اینکه پیامبر صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله وی را بر دیگران مقدّم داشته است نمی‏ پذیرند، در جایی به نام «رحبه» در کوفه به میان آن مردم آمد و در مقام پاسخ به منازعه‏ کنندگان، مردم را سوگند داد که هر کس در روز غدیر خم آن سخن را از پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله شنیده است به پا خیزد و جز کسی که از رسول خدا شنیده برنخیزد. در آنجا شماری از صحابه که تعدادشان به روایتی 12 تن(23) و به روایتی 12 تن بدری(24) و به روایتی دیگر 13 تن(25) و به قولی 30 تن(26) و به دیگر روایت 10 تن و اندی(27) یا 17 تن(28) بود به پا خاستند و شهادت دادند که آن سخن را از رسول خدا صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله شنیده ‏اند(29).
3ـ حاکم نیشابوری به سند خود از رفاعة بن ایاس ضبّی از پدرش از جدّش [نُذَیر که از کبار تابعین است] آورده است که گفت: در روز جنگ جمل همراه علی بودیم. او به طلحه پیغام فرستاد که به دیدار من بیا، طلحه پیش امام آمد. امام گفت: تو را به خدا سوگند می‏دهم آیا از پیغمبر نشنیدی که می‏ گفت: «من کنتُ مولاه فعلیٌ مولاه. اللهم والِ من والاه و عادِ من عاداه؟».طلحه گفت: آری.امام گفت: پس چرا با من می‏ جنگی؟طلحه گفت: فراموش کرده بودم. راوی گوید: در نتیجه این گفت و گو طلحه منصرف شد(30).
4ـ همچنین علی علیه ‏السلام به سال 37ق. در صفّین بر فراز منبر شد و مردم را فراهم آورد و آنان را سوگند داده از آنان بر مناقب و فضایل بی‏مانند خود و از جمله حدیث غدیر اقرار گرفت(31).
نتیجه
نتیجه سخن آنکه نبودن حدیث غدیر در نهج ‏البلاغه هرگز بدان معنا نیست که امام علیه ‏السلام به آن احتجاج نکرده یا شریف رضی درباره صدور آن شکّ و تردیدی روا داشته است. بنابراین، فقدان حدیث مزبور در کتاب مورد بحث هرگز به تواتر و قطعی الصدور بودن آن خللی وارد نمی‏ کند؛ چه، نه تنها منابع شیعی، بلکه قریب به اتفاق منابع حدیثی، رجالی و تاریخی اهل سنّت آن را نقل کرده‏اند. منتهی آنان در تفسیر کلمه «مولی» با شیعیان اختلاف کرده و از حدیث مزبور نتیجه ‏ای متفاوت گرفته‏ اند(32).
پی نوشت :
[1]. برای آگاهی از جزئیات و نامهای صحابه و تابعینی که حدیث غدیر را نقل کرده‏اند رجوع شود به: امینی، الغدیر، 1/14-72
[2]. برای به دست آوردن اطلاع تفصیلی رجوع شود به: امینی، الغدیر، 1/73-151.
[3]. پیشین، 1/152-158. برای آگاهی درباره دیگر کسانی که درباره حدیث مزبور کتابی تألیف کرده‏اند به همان‏جا رجوع شود.
[4]. شریعتی، خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنّت، ص 94.
[5]. یعقوبی، تاریخ، 1/522-527.
[6]. نگارنده برای پرهیز از اطاله گفتار از نقل عبارات عربی نهج‏البلاغه چشم پوشید و تنها به نقل ترجمه آن بسنده کرد. ترجمه‏ها نیز به خامه استاد سیّد جعفر شهیدی است.
[7]. نهج‏البلاغه، ص 9. نیز رجوع شود: خطبه 239، ص 268.
[8]. پیشین، ص 9-12.
[9]. پیشین، ص 12.
[10]. پیشین، ص 13.
[12]. پیشین، ص 26.
[13]. پیشین، ص 47.
[14]. پیشین، ص 52. نیز رجوع شود به نامه بیست و هشتم، ص 292 که خطاب به معاویه با همین مضمون استدلال کرده است.گفتنی است که استدلال به نسب از طرف علی علیه‏السلام نوعی جدل منطقی است. چون دیگران قرابت نسبی را ملاک قرار می‏دادند، علی علیه‏السلام می‏فرمود از نصّ و لیاقت و افضلیت گذشته، اگر همان قرابت و نسب که مورد استناد دیگران است ملاک باشد، باز هم من از مدّعیان خلافت اَولی و شایسته‏ترم (مطهری، سیری در نهج‏البلاغه، ص 155).
[15]. نهج‏البلاغه، ص 56. شایان ذکر است که در این بخش در عبارت ترجمه استاد شهیدی اندکی تصرّف شد.
[16]. پیشین، ص 86.
[17]. پیشین، ص 87.
[18]. خطبه 120، ص 118.
[19]. برای آگاهی بیشتر در این باره رجوع شود به: مطهری، سیری در نهج‏البلاغه، ص 139-155.
[20]. نهج‏البلاغه، ص کط ـ لد.
[21]. از باب نمونه می‏توان از این اثر یاد کرد: نهج السعادة فی مستدرک نهج‏البلاغه، محمّد باقر محمودی، تهران، 1376ش. گفتنی است که بجز شریف رضی دیگران نیز به گردآوری و ضبط و تدوین سخنان مولای متقیان همّت گماشته‏اند. از آن جمله دو اثر زیر را می‏توان نام برد:
الف ـ غرر الحکم و درر الکلم، اثر عبدالواحد بن محمّد آمدی تمیمی، به کوشش مهدی رجایی، قم، 1410ق. نیز: صیدا، 1349ق.ب ـ دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم، تألیف قاضی محمّد بن سلامه قضاعی (د. 454ق)، به کوشش عبدالزهراء حسینی خطیب، بیروت، 1401ق
[22]. خوارزمی، المناقب، ص 217؛ به نقل از: امینی، الغدیر، 1/159-160. امینی روایت عامر بن واثله را با اسانید و متون دیگری نیز از منابع مختلف فراهم آورده است. برای آگاهی از آن اسانید و متون رجوع شود به: 1/159-163.
[23]. ابن حنبل، المسند، 1/118.[24]. پیشین، 1/88؛ 1/119.[25]. پیشین، 1/84.[26]. پیشین، 4/370.
[27]. ابن اثیر، اسدالغابه، 3/307؛ 5/205.[28]. پیشین، 5/276.
[29]. باید دانست حدیث غدیر تنها در مسند احمد بیش از سی بار با اسنادهای مختلف و از زبان بیش از ده تن از صحابه نقل شده است. (سلفی، مرشد المحتار، 3/156-157). بسیاری از این حدیثها به اعتراف حدیث‏شناسان اهل سنت صحیح الاسناد و معتبرند؛ مثلاً بنگرید به: ابن حنبل، المسند، چاپ شاکر، حدیث شماره 950 و توضیحات احمد محمّد شاکر ذیل همان حدیث.
[30]. مستدرک، 3/371. مقایسه شود با: مسعودی، مروج الذهب، 2/364. نیز رجوع شود به امینی، الغدیر، 1/186-187.
[31]. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، ص 147-148.
[32]. برداشت فریقین از کلمه «مولی» به همراه ادلّه آنان در کتب کلامی ایشان مسطور است. علاقه‏مندان می‏توانند به آن کتابها رجوع کنند.

منبع:شبستان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.